تضاد

دلت برای مادرت تنگ شده اما نمی‌خوای برگردی. میشینی پشت سر همآهنگ  "I wanna go home" رو گوش می دی، اما بازم نمی‌خوای برگردی!دلت برای اونی‌ که دوسش داری توی این مدت که نبودِ تنگ شده، اما وقتی‌ نیست چه آرامشی داری! وقتی‌ که هست یه آرامش دیگه داری، از یه جنس دیگه.اما بعضی‌ وقت‌ها… به خواندن تضاد ادامه دهید

غمِ نان!

آخ اگه پول داشتم! هر روز بعدازظهر‌ها میرفتم کلاس رقص! صبح‌ها هم میرفتم کلاس طراحی، نقاشی و تصویر سازی. بقیهٔ وقتم رو هم کتاب می نوشتم و ترجمه می‌کردم. آخر هفته‌ها هم می رفتم توی طبیعت ولو میشدم!آخه اینو به کی‌ بگم!!!!!!!!احساس خوبی‌ دارم از اینکه این بلاگ رو درست کردم. چند سال بود که… به خواندن غمِ نان! ادامه دهید

آزادی

بچه‌ها رو میبینم که چطور آزادنه میدوند، بدون سنگینی نگاه چشمان نگرانی که اون هارو دنبال می‌کنه. آزادانه میخندند. چیزهایی‌ میبینم که خیلی‌ کم دیدم. چیزهایی‌ که اصلا ندیدم. چشمانم هنوز پر نمیشوند. هنوز گرسنهٔ این لحظات آزادی هستند. موهایی که به دست باد سپرده میشوند، بوسه‌هایی‌ که ردو بدل میشوند، عشقای بی‌ قید و… به خواندن آزادی ادامه دهید

پس سهم من از این دنیا چیه؟

خیلی‌ سخته، اونی‌ که دوسش داری رو ترک کنی‌. بخصوص وقتی‌ که می دونی اونم دوستت داره. میمونی بین دو راهی‌ که بری یا بمونی‌. هر روز با خودت می گی‌: برم؟ نَرَم؟ بمونم؟ آخه دوسش دارم. اما میدونی که این موندن همیشگی نیست، و به آخرش فکر می‌کنی‌. به آخرِ آخرش، اینکه بالاخره یه… به خواندن پس سهم من از این دنیا چیه؟ ادامه دهید

خونهٔ خاله

امروز یه آفتاب یخزده افتاده توی خونه. پاییز سرد داره میاد.دیشب با خاله صحبت کردم. درسته خاله یکی‌ از سردترین و بی‌ احساسترین آدمهایی یه که می شناسم، اما من دوسش دارم. کم و بیش خوش اخلاقه اما وای از اون لحظه‌ای که عصبانی‌ بشه. همهٔ زمین و زمان و آدمهارو جِر میده! اما با… به خواندن خونهٔ خاله ادامه دهید

باز هم نَه!

دیشب دوباره دلم گرفته بود. کلی‌ طول کشید تا تونستم سرم رو گرم کنم. امروز استثناً کلاس نداشتم. از صبح دل‌ توی دلم نبود برای جواب دانشگاه. عصری رفتم که جواب رو بگیرم. انقدر دلم بالا پایین میرفت که فکر می‌کردم هر لحظه ممکن حالم بهم بخوره. جوابم باز هم نَه بود. یه جورایی دلم… به خواندن باز هم نَه! ادامه دهید

نَه‌ !

با اون نَه‌ای که دیروز گرفتم، خودم رو برای نَه‌های بعدی کمی‌ آماده کردم. امروز رفتم همون دانشگاه هنرهای کاربردی، دو قسمت بود که باید نمونهٔ کارهام رو می‌‌دادم، یکی‌ گرافیک و تبلیغات، یکی‌ گرافیک دیزاین. اولی‌ طبقه اول بود. حاج و واج و گیج رفتم تو. اولین نفر بودم! یه فرم گرفتم پر کردم.… به خواندن نَه‌ ! ادامه دهید

دلم می‌خواد با یه کسی حرف بزنم

دلم می‌خواد با یه کسی حرف بزنم، یه آشنای قدیمی، یه دوست. نه یه غریبه. نه کسی که فقط میشناسمش. نه یه هم کلاسی. یه دوست قدیمی. اما آدم‌ها کم با مریخ ارتباط برقرار می‌کنن. فکر می‌کنن که کارای مهمتری دارن که انجام بدن.