این روزها وقتی از خواب بیدار میشم، احساس میکنم کمرم داره زیر بار این همه فشار و استرس خم میشه. اما وقتی میبینم توی گلدون پشت پنجره کنار اون گلی که از سرما یخ زده گلی هست که توی این سرما جوونه زده، باز امیدوار میشم. دیروز فکر کردم به غیر از اینکه وسط خونه… به خواندن استرس! ادامه دهید
ماه: نوامبر 2009
دوست
یه کلمه ازم می پرسه چطوری؟ من منفجر میشم. با بغض و یه عالمه حرف و غر غر. مترو میرسه. از وقتی سوار سهیم تا من به خونه برسم ۲ دقیقه طول میکشه. برای همین بهش میگم تا یه مسیری باهم میم. میگه نه من بهات پیاده میشم. پیاده میشیم. چقدر به یه دوست احتیاج… به خواندن دوست ادامه دهید
بچه پر رو!
صبح تا بیدار میشم صدای رادیو مریخ میاد. یه لحظه احساس میکنم، چقدر دلم میخواست فارسی بود. میخوام از اتاق بیام بیرون، چشمم میافته به کِرِم روی میز. روش به فارسی نوشته داروخانهٔ شبانه روزی. اصلا هم دلم تنگ نشده!برای دلداریه همون دلی که تنگ نشده می رم توی وبسایت رادیو، آرشیوش که اصلاً کار… به خواندن بچه پر رو! ادامه دهید
نامه بده!
انقدر خستهام که دلم میخواد ۴-۵ ساعت بخوابم، امروز ۲ تا کلاس داشتم که هر دوتاش خیلی خسته کننده بود. واقعاً حوصلم سر رفت. دیگه داشتم خُل میشدم.توی راه که برمی گشتم. بوی خوب زمستون میاومد. بوی چوب سوخته که من عاشقشم. بوی کیکها و شیرینیهای کریسمس با دارچین و حل و زنجبیل. به زودی… به خواندن نامه بده! ادامه دهید
زمان چرا انقدر زود میگذره؟
روزهای تقویمم داره همه یکی یکی با برنامه هام پر میشه، تا آخر سال. زمان چرا انقدر زود میگذره؟