سورپرایز بزرگ

اونی که از سورپرایز گریه کرد، خواهرم نبود، من بودم. اون فقط شوکه شد. من سورپرایزهای زیادی از خواهرم گرفتم، بزرگترینش بلیت یه کنسرت بود. ۱۹ سال پیش، اولین و آخرین باری بود که باهم رفتیم کنسرت. کنسرتی که انقدر خاص و با ارزش بود که هنوزم می تونم پُزش رو بدم. خوبه که تو زندگی خواهربرادری، سورپرایز باشه. یه جوری رابطه هارو به هم نزدیکتر می کنه. خواهرم گفت… به خواندن سورپرایز بزرگ ادامه دهید

همچین ملتی که هستیم ما

ما از ایران زنگ می زنیم به رادیو فردا نظر می دیم، فحش می دیم، به آهنگ های ماه رای می دیم. زنگ می زنیم به بی بی سی، تو بحث ها شرکت می کنیم، زنگ می زنیم به آکادمی گوگوش، به ماهان و شهرزاد و امیر، رای می دیم. اما انقدر بی معرفتیم که سالی یه بار،… به خواندن همچین ملتی که هستیم ما ادامه دهید

روزنگارِ یک خُلمَشَنگ!

امروز شیرگرم کنم رو کلی ناز کردم، کلی بوسش کردم. بعد شستمش و از شیرکاکویی که تازه خریدم و روش عکس یه موش کوچولوی ناز داره، ریختم توش. تا داشت شیرو برام گرم می کرد، هم کلی نازش کردم، هم با همزن دومش که توی یه سرپوش قُمبُلیِ خوشگل بود، کلی دالی کردم و ذوق کردم.

یادم رفته بود

یادم رفته بود وارد یه رابطه جدید شدن گاهی چقدر ترسناکه، یادم رفته بود چقدر ناشناخته و غیر قابل دسترسه. یادم رفته بود چقدر مشکله. وقتی که به عنوان زن یا مرد، از کسی خوشت می یاد، ممکنه ترسو بشی، ممکنه فکر کنی چطوری برم جلو؟ چی بگم؟ از کجا معلوم اون از من خوشش بیاد؟ اصلا چند سالشه؟… به خواندن یادم رفته بود ادامه دهید

چشمانِ گرد، دهنِ باز!

این روزا همش دهنم بازه، چشمام گِرده! و شاید صدای افسوام هم بلند. این روزا  ندیدبدیدم. روزهای اول اکتبر هم که دانشگاه جدیدم شروع شد، چشمام گِرد می شد، وقتی فضای بزرگ و درندشت دانشگاه رو می دیدم، وقتی سرِ کلاسی می رفتم که خیلی بزرگ بود و ۵۰۰-۶۰۰ نفر توش نشسته بودن، سالن پله پله است تا همه بتونن خوب ببینن و… به خواندن چشمانِ گرد، دهنِ باز! ادامه دهید

گرمِ گرم

نسبت به سه روز بد گذشته، امروز روز خوبی بود. اول که بیدار شدم هنوز کمی کسل و کلافه بودم. اولین کاری که کردم امدم سراغ وبلاگ و شروع کردم به نوشتن و به مرور حالم بهتر شد. امروز تونستم سه تا پست بنویسم. مجبور بودم کلی کار کنم. دوباره خانم طراح اومد و نتیجه کار… به خواندن گرمِ گرم ادامه دهید

سه روز بد آخر هفته

سه روز آخر هفته، روزهای بدی بودن. هر کدوم به شکلی. گاهی هست که آدم ظرفیتش از ناملایمات پر می شه و کافیه که یکی یه پِخی کنه، تا تمام روز آدم بریزه به هم یا آدم بزنه زیر گریه. جمعه که با اون بچه پرو و بی ادب گذشت. شنبه برای اولین بار یه مشتری که دوست… به خواندن سه روز بد آخر هفته ادامه دهید