نَفَس…

رفتم همهٔ جنگلو نفس کشیدم تو وجودم، همهٔ قاصدک هارو، همهٔ پرنده‌ها رو، همهٔ حلزون هارو، تک تک شاخه‌های نو جوونه زده رو، همهٔ ابر‌های سفید قلمبه رو، تمام آسمان رو تا انتهاش، همهٔ دشت‌های سبز رو با گلهای زردشون، حشره‌های عجیب غریب و رنگ و وارنگ رو،  تمام دریاچه رو با قایق‌های بادبونی سفیدش... هی‌… به خواندن نَفَس… ادامه دهید

پرواز

دیشب خواب دیدم دارم پرواز می‌‌کنم، حس خوبی بود، اولش می‌‌ترسیدم که بپرم، یه چتر پاراگلیدر داشتم، محکم گرفتمش، ترسیدم بند هاش دستم رو ببره. آخر پریدم، خیلی‌ حس خوبی داشت.

چرا؟

نمی‌ دونم چرا کسی‌ که توی بچگیش کتک خورده و از کتک متنفره، توی زندگی‌ خودش هم کتک می‌‌زنه؟ چرا کسی‌ که از لجبازی متنفره، خودش لجبازی می‌‌کنه؟ چرا کسی‌ که متنفره از نشنیده شدن، خودش گاهی خوب گوش نمی‌‌ده؟ چرا وقتی‌ از بدقولی بیزاره، خودش گاهی بد قولی‌ می‌‌کنه؟ چرا کسی‌ که متنفره از… به خواندن چرا؟ ادامه دهید

آخ بگیرم بچلونمش! :))

گاهی‌ رفتار یه آدم برام خیلی‌ جالبه، یا خیلی‌ احترام بر انگیزه. انقدر که دلم می‌‌خواد اون آدم رو محکم بغلش کنم یا بچلونمش یا ماچش کنم، به خاطر رفتار خوب یا پرنفوذش، به خاطر رفتار درستش. اگر اون آدم یه دوست صمیمی‌ باشه که هیچی‌، اما امان از اون موقع که اون آدم معلمم… به خواندن آخ بگیرم بچلونمش! :)) ادامه دهید

بی‌ توجهی‌

تا حالا شده کسی‌ بهتون قول بده که براتون غذا درست کنه، بعد شما شکم گرسنه بیاین خونه ببینین چیزی برای خوردن نیست؟ بعد داد و فریاد کنین که من می‌‌تونستم بیرون غذا بخورم، نخوردم، تو به من قول دادی، من به خاطر تو اومدم، چرا هیچی‌ درست نکردی؟تا حالا شده آخرین سیبی رو که… به خواندن بی‌ توجهی‌ ادامه دهید

تغییر…

دارم تغییر می‌‌کنم، اینو می‌‌تونم خیلی‌ خوب ببینم، یه تغییر آروم و بی‌ صدا. عین یه دگردیسی. خیلی‌ آروم پیش می‌‌ره اما می‌‌دونم یه زمانی‌ یه دفعه به خودم می‌‌یام و می‌‌بینم که خیلی‌ هم این تغییر کند نبوده و کلی‌ عوض شدم. دقیقاً عین دندون جلوم که پار سال سر جاش بود، امسال کج… به خواندن تغییر… ادامه دهید

بارون و جنگل سبز

امروز رفتم جنگل، هفت ساعت پیاده روی. الان دارم وا می‌‌رم! همه‌جا پر از قاصدک بود و گُلایِ وحشی کوچولو. کلی‌ قاصدک فوت کردم 🙂 قاصدک هارو خیلی‌ دوست دارم. یه مقدری از راه رو که رفتم، همون اوایل جنگل بودم که نم نم بارون گرفت. خیلی‌ فوق‌العاده ست وقتی‌ که توی جنگل سبز باشی‌، با… به خواندن بارون و جنگل سبز ادامه دهید

۳۰ سال گذشت…

شمع همیشه برای من بوی تولد می‌‌ده. عاشق شمع فوت کردنم و آهنگ بیا شمع هارو فوت کن :)من یه شبی‌ که به روایتی دوشنبه بوده به دنیا اومدم، مامانم می‌‌گه ۱۰:۳۰ شب. خواهرم می‌‌گه نه! عصری بوده. چون داشتن با داداشم دو تایی‌ توی کوچه دوچرخه سواری می‌‌کردن که بهشون گفتن خواهر دار شدن!… به خواندن ۳۰ سال گذشت… ادامه دهید

اندر کمالات نمایشگاه کتاب!

سال ۱۳۸۷ آخرین باری بود که رفته بودم نمایشگاه کتاب، من عاشق نمایشگاه کتاب بودم اما این عشق تا زمانی‌ خیلی‌ با هیجان بود که نمایشگاه کتاب در محل دائمی نمایشگاه‌های تهران بود، یعنی‌ چمران. اونجا پیاده روی بین غرفه‌ها توی گرما زیاد بود، اما خب غرفه‌ها اصلا برای نمایشگاه ساخته شده بودن و شرایط… به خواندن اندر کمالات نمایشگاه کتاب! ادامه دهید