تجربهٔ قانون

پنجشنبه و جمعه رفتم به یه مهد کودک, برای کار آزمایشی. تا یک هفته دیگه بهم خبر می دن که برای کار پذیرفته شدم یا نه. بعد باید یه دوره دو ماهه مربی گری رو بگذرونم که خیلی تجربه خوبی می تونه باشه برام.   بچه ها (٢ تا ٤ سال) یکی یکی رسیدن و باهاشون آشنا شدم. همه خارجی هستن و هیچ کدوم محلی نیستن. بیشترشون پسرن. هر کس… به خواندن تجربهٔ قانون ادامه دهید

لحظه مناسب, جای مناسب, شرایط مناسب, آدم های مناسب

پارسال یه پنجشنبه رفته بودم ورکشاپی که از طرف اداره کار بود. خیلی عالی بود. تاحالا هیچ ورکشاپی نرفته بودم که از لحظه اول همه چیز خوب باشه، همه با هم خیلی‌ زود جور بشن، با هم مهربون باشن و همکاری کنن. همدیگرو ساپورت کنن, از هم تعریف کنن و در آخر قرار بزارن که همه دوباره دور… به خواندن لحظه مناسب, جای مناسب, شرایط مناسب, آدم های مناسب ادامه دهید

زندگی با یه آدم دیگه

زندگی کردن با یه آدم دیگه اصلا کار راحتی نیست. هیچ وقت تو زندگیم فکر نمی کردم که یه روزی این حرف رو بزنم. یعنی  اصلا  فکر نمی کردم که احتیاج دارم یه روز یا چند روز به حال خودم باشم. مسلما آدم‌ها از نظر عادات، فرهنگ، خانواده و عقاید متفاوت هستن. از نظر میزانِ تمیزی و نظافت هم متفاوت هستن، چیزی که برای یه نفر تمیز محسوب می‌‌شه، ممکنه برای یه نفر دیگه، کاملا کثیف به نظر بیاد. میزانِ تشخیص بو، صدا، همه… به خواندن زندگی با یه آدم دیگه ادامه دهید

حسِ خوبِ خونه

دو سال پیش اردیبهشت, وقتی‌ اون همه سبزیجاتو روی قالی آشپزخونه چیدم و مجبور شدم چهار زانو بشینم زمین تا اون همه سبزیجات رو خورد کنم، وقتی‌ یه دیگ برنج پختم، یه قابلمه خوراکِ لوبیا، وقتی‌ برای اولی‌ بار برای ١٠-١٥ نفر غذا درست کردم، برنج رو ریختم توی مجمع، دورش یک عالم تهدیگِ سیب‌زمینی چیدم، وقتی‌ برای اولین بار تنهایی‌… به خواندن حسِ خوبِ خونه ادامه دهید

کمپ نوجوانان

کار کردن با نوجوون ها رو دوست دارم. احساس خوبِ بدردخوردگی بهم دست می ده وقتی که باهاشون هستم، کمکشون می کنم، وقتی که برای نوجوون های افغان مطالب رو ترجمه می کنم، وقتی که اونا با زبونِ دَری، خیلی شیرین جوابم رو می دن یا با هم حرف می زنن. پارسال آخرین جمعه فوریه رفته بودم کمپ نوجوانان و تا شنبه… به خواندن کمپ نوجوانان ادامه دهید

گاهی سختت می شه…

گاهی یه قسمت هایی از زندگی هست که توضیح و توصیفش برای بقیه سخته. حتا اگر اونا خانواده درجه اول یا نزدیکترین دوستت باشن. وای به حال این که آشنا و غریبه ای باشن که یه دفعه توی این برهه سر می رسن و تو آچمز می شی که چه جوابی بدی یا چی بگی بهشون.پای یه پارتنر تو زندگیت باز… به خواندن گاهی سختت می شه… ادامه دهید

شمال

الان دو سه روزه که هوا حسابی سرد شده و همش شُر شُرِ بارونه. هوای اینجا منو خیلی یاد شمال می ندازه. گاهی شُر شُرِ بارونش, سرمای یه دفعه اش, بوش, سقف های شیرونیش. بچه که بودم شمال برام جایی بود پر از اتفاقات تازه. جایی که فقط توی تعطیلات عید می شد رفت. برفِ تو جاده, در حالی که توی تهران دیگه برفی نبود. سرما… به خواندن شمال ادامه دهید