دوباره دیالوگ های ایرانی

لینک متنی رو که توی یه مجله اینترنتی به عنوان نقد کتاب نوشتم، برای دوستی فرستادم. اولین جمله ای که برام نوشت: وای! خب تو اینارو نوشتی که کتابش رو دستش باد می کنه!من: مگه به حرفِ منه؟ طرف ۷ ساله داره این کتابو می فروشه! این همه مردم هر روز نقد می نویسن در… به خواندن دوباره دیالوگ های ایرانی ادامه دهید

جلوی گیت

امروز هوا آفتابیه و ۷ درجه بالای صفر. در حالی که دماسنج اول صبح صفر درجه رو نشون می داد. در حال برآورده کردن یکی از آرزوهام هستم. سفر به اسپانیا. جلوی گیت نشستم و نیم ساعت دیگه پرواز می کنم. تا وقتی اونجا پیاده نشم و تو کوچه پسکوچه ها راه نرم، باورم نمی… به خواندن جلوی گیت ادامه دهید

حال و هوای کریسمس

یک دفعه هوا خیلی سرد شد. هنوز به وسط سپتامبر نرسیده، رسید به صفر. وقتی که هوا سرد می شه، وقتی که درجه هوا به صفر نزدیک می شه و از روی صفر سُر می خوره و پایین می ره و وقتی که دماغم به شدت یخ می زنه، دلم غنج می زنه برای حال… به خواندن حال و هوای کریسمس ادامه دهید

هیچ چیز اتفاقی نیست

شنبه دو هفته پیش خودم رو نهار دعوت کردم بیرون. من اهل این ساندویچ های پر و پیمون که همه چیز داره از همه ورش میزنه بیرون نیستم اما اون روز یکی از همین ها سفارش دادم. یکی دو ساعتی نشستم و برنامه هایی برای سه سفر در آینده نزدیک ریختم. بعد خودم رو برداشتم… به خواندن هیچ چیز اتفاقی نیست ادامه دهید