بچه خوشحال بود

دیشب در خیالم برای بچه کتاب می‌خواندم. پسرک موهایش لخت بود، ظریف و خیلی نرم. درست مثل موهای پسر همسایه. سه ساله بود شاید. موهایش را نوازش می‌کردم. خوشحال بود و این همه چیزی است که من می‌خواهم. خوب است مثل حسن خوش سروزبان باشد و تندتند نقاشی بکشد و بامزه حرف بزند، مثل آوش لطیف… به خواندن بچه خوشحال بود ادامه دهید

هنوز دوستت دارم

دلتنگم. هوا سرد است. یک پتو سرمه‌ای از توی کمد پیدا کردم و پیچیدم دور خودم. کاسه سوپ رو گرفته‌ام دستم و یواش‌یواش با غصه می‌خورم. دلم انقدر برایت تنگ شده که اشک هایم قلپ قلپ از توی چشمانم می‌زند بیرون و دانه‌دانه می‌ریزد توی کاسه سوپ. صبح اول وقت منفی یک درجه بود. برای… به خواندن هنوز دوستت دارم ادامه دهید

یک روز پاییزی

هوا سرد شد. دیروز تابستان بود و امروز یک روز پاییزی سرد. دیروز برای بار دوم و آخرین بار در این سال، در رودخانه شنا کرد. آب سرد بود، خیلی سرد، انقدر که داخل گوش هایم درد می کرد. اما می خواستم دوباره مزه رهایی را بچشم. باد می وزید و با اینکه هوا ۲۷… به خواندن یک روز پاییزی ادامه دهید

۹ سال گذشت

۹ سال گذشته از اولین پستی که نوشتم. و شاید برایم قابل باور نباشد که ۱۰ سال شده که در این مملکت زندگی می کنم. چرا سال ها همزمان که دیر می گذرند، زود می گذرند؟ چطور شد این همه بالا و پایین، وقتی که داشت آرام می گذشت و تا مغز استخوانم می رفت، انقدر… به خواندن ۹ سال گذشت ادامه دهید

از چه عبور می کنم؟

این دو هفته چه زود گذشت. هنوز سرگردانم کمی. بالا و پایین می روم، بدو بدو می کنم. به کارهای ایران از راه دور سامان می دهم و کارهای اینجا را جمع و جور می کنم و گه گاه دنبال کار می کردم. بنای اصلی ام بر ماندن است. اما گاه گاهی رگه هایی از… به خواندن از چه عبور می کنم؟ ادامه دهید

کمتر دوستت دارم

دارم تلاش می کنم کمتر دوستت داشته باشم. آن هم در اوج زمانی که هر روز داشتم بیشتر دوست می داشتمت. دیروز که گفتی علاقه ات از جنس دیگری است، جا خوردم، چند قطره اشک از چشمانم آمد، شلوغ کردم و سعی کردم ثابت کنم کجاها نشان داده ام که دوستت دارم. تو دنبال وضوح… به خواندن کمتر دوستت دارم ادامه دهید

دوباره آزادی، دوباره صلح

یکشنبه صبح زود دوباره به آزادی پا گذاشتم و به صلح. آمدم تا دوباره آزادی را نفس بکشم، دوباره جنگل و رودخانه را با هر نفس فرو بدهم. بازهم دیر آمدم و نشد که به فصل شنا در رودخانه برسم. ۲ سال است که شنا کردن در دریاچه و رودخانه را از دست می دم. فکر می… به خواندن دوباره آزادی، دوباره صلح ادامه دهید

اردیبهشت است

سه هفته ای می شود که دلگیرم. اصلا هوای حال و احوال و خانه ام ابری است. فردا ۳۸ ساله می شوم. خیلی ها از بحران ۴۰ سالگی سخن می گویند. من یکی دوسالی می شود که فکرهایی برای تغییر زندگی ام دارم، با خودم دچار چالش ام که در این زندگی چه می کنم… به خواندن اردیبهشت است ادامه دهید