عروسی در سبزه و مه‌ (عروسی دهاتی خارجکی در یک نگاه)

دو هفته پیش شنبه رفته بودم عروسی، عروسی کسی‌ که از نظر نَسَبی باید نزدیک باشه اما انقدر که همدیگرو نمی‌‌بینیم، کاملا با همدیگه غریبه ایم. خب من تا حالا اینجا نرفته بودم عروسی و از حال و هوا و قول و قرارای عروسی اینجا خبر نداشتم. ویلیج یا دهی‌ که عروسی توش بود یه جای خیلی‌ خیلی‌… به خواندن عروسی در سبزه و مه‌ (عروسی دهاتی خارجکی در یک نگاه) ادامه دهید

جونم بالا اومد

جونم بالا اومد تا امروز بالاخره اولین امتحان معماریم رو دادم، خوب هم شد به نظرم. اما خیلی‌ امتحان سختی بود، انگار که پروفسره به زبونِ مریخی کّلِ کتاب رو نوشته بود، خدا پدرِ اونی رو بیامرزه که خلاصه ش رو گذشته بود تو فروم دانشگاه اگه نه یه دو سه سالی‌ طول می‌‌کشید تا من… به خواندن جونم بالا اومد ادامه دهید

فروشگاهِ رفاه خارجکی

سرِ کوچه پشتی‌، یه فروشگاهِ خیلی‌ خیلی‌ فسقلی هست اندازه یه اتاق. اکثرِ روزا از جلوش رد می‌‌شم که برم سوارِ مترو بشم. توش خیلی‌ خوب دیده نمی‌‌شه. چند باری هی  فکر کردم خدایا این فروشگاهه چیه؟ بالاش نوشته فروشگاهِ اجتمایی‌ (عام المنفعه؟، بهزیستی). به نظرم می‌‌اومد که مثلِ سوپر مارکت می‌‌مونه. امروز از دوستم پرسیدم این چه فروشگاهیه؟!… به خواندن فروشگاهِ رفاه خارجکی ادامه دهید

پرده

اینجا خیلی‌ از خونه‌ها پرده و فرش نداره، به نظرم نداشتن پرده و فرش خیلی‌ خونه رو سرد و بی‌ روح می‌‌کنه. حتا به خونه حالتِ اداری می‌‌ده. من کرکره رو خیلی‌ دوست ندارم، همش فکر می‌‌کنم توی اداره نشستم انگار پرده به خونه یه حسِ امنیت می‌‌ده. توی اتاقم که الان توش کار می‌‌کنم یه پرده زده بودم، همون… به خواندن پرده ادامه دهید

خیالم جَمه، همه چی‌ خوبه…

یکشنبه عصر بود، داشتم آخرین ظرف‌های کثیف رو بعد از دو روز مهونی مداوم می‌‌ذاشتم توی ماشین ظرفشویی، یه جورِ مطبوعی خسته بودم. می‌‌خواستیم شام بریم خونه خواهرم. همین جوری که جمع و جور می‌‌کردم، یه دفعه یه تصویری اومد جلوی چشمم؛ بچه‌ها دارن بازی می‌‌کنن، صدای خندشون می‌‌یاد، ما خسته و راضی‌ از کار‌های… به خواندن خیالم جَمه، همه چی‌ خوبه… ادامه دهید