این روزها توی برف که راه میرم، صدای خرت خرت برفها زیر پام انگار من رو می بره به اون روزهای دور. صدای تو میپیچه تو گوشم که میخندی، صداتو میشنوم که صدام میکنی. با من توی برفها بازی میکنی، دنبالم میکنی، آدم برفی میسازی.از دبستان که تعطیل میشدم، سر ظهر با اون سرویس آبیه… به خواندن بگذار پرواز کنم برم اون دور دورا… ادامه دهید
ماه: دسامبر 2009
نمیشناسم!
یه جاییام که نمیشناسم، پیش آدمهایی که کم میشناسم، ایمیل هام رو از کامپیوتری که نمیشناسم چک میکنم و برای آدمهایی که نمیشناسم ایمیل میزنم با اونایی که کم میشناسم میرم یه جایی که اصلاً نمیشناسم. توی آشپزخونهای که کم میشناسم و توی قابلمههایی که نمیشناسم، روی گازی که نمیشناسم غذایی رو میپزم که میشناسم.… به خواندن نمیشناسم! ادامه دهید
کوهستان
اومدم کوهستان، این منظرهٔ پشت پنجرمه.اما دلم هوس دریا کرده. چند وقت دیگه میرم دریا رو ببینم اما این دریا اون دریا نیست. همون دریایی که این آخریا، آبش انقدر بالا اومده بود که تا نزدیک دیوار ویلاها میاومد و من فکر میکردم این دریا یه روزی اون ویلا هارو با خودش میبره...
یلدای من…
من احساس اون بچهای رو دارم که…
من احساس اون بچهای رو دارم که مشقش رو ننوشته و دلش نمیخواد بنویسه،من احساس اون بچهای رو دارم که روز امتحان، خودش رو توی کمد خونه قایم میکنه که کسی پیداش نکنه،اون بچهای که خودش رو پشت دامن مامانش قایم میکنه و فکر میکنه دیگه هیچ چیزی توی دنیا نمیتونه بهش آسیب برسونه،و اون… به خواندن من احساس اون بچهای رو دارم که… ادامه دهید
وقتی نمیفهمی، دهنت رو ببند!
دلم میخواست کلهٔ معلمه رو بِکَنَم! همونی که ادای آدمای مهربون و کمک کن رو در میاره. همونی که امروز به من پرید. گفت تو که همش اینجا واستادی داری کار بقیه رو نگاه میکنی، برو کار خودت رو بکن! منم گفتم خوب میخوام منم یاد بگیرم، گفت کار هر کسی با کس دیگه فرق… به خواندن وقتی نمیفهمی، دهنت رو ببند! ادامه دهید
سوپ
امروز یه روز سرد زمستونی یه. از دیروز صبح داره یه بند بارون میاد. دیشب خیلی بد خوابیدم. صبح که ساعت ۷ بیدار شدم، انقدر تاریک بود که انگار هنوز شبه! جانم داشت از بدن مبارکم دَر میرفت، اما مجبور بودم که برم سر کلاس. ۴ شنبهها توی دانشگاه واقعاً روزهای بیخودی هستن، بس که… به خواندن سوپ ادامه دهید
این روزا، تازگیها…
من وقتی بیکار باشم خُل میشم، همش میخوام یه کاری کنم که بیکار نباشم و سرم گرم بشهوقتی زیاد کار دارم استرس میگیرم، وقتی استرس دارم قاطی میکنم،من تازگیها هی خُل میشم، قاطی میکنم. بد حالم خوب میشه میخندم.بعضی روزا فکر میکنم زندگی چه قشنگه، بعضی روزا دلم بابانل و فرشتهٔ مهربون میخواد، میشینم زار… به خواندن این روزا، تازگیها… ادامه دهید
کریسمس
امروز دلم رو برداشتم رفتم کریسمس مارکت. این روزا دلم رو تحویل میگیرم، آخه هی کوچولو میشه. من عاشق کریسمس و حال و هواشم. یه جورایی مثل شب عید خودمون میمونه. همون حال و هوای قبل از عید رو داره. اما چون هنوز توی وسط زمستونه، یه گرمای خاصی داره. اصلا اگه این بازارها و… به خواندن کریسمس ادامه دهید
به این عصر میگن عصر ارتباطات!
به اون دوستت که مدتی یه رفته خارج چند بار در سال زنگ میزنی؟ یکی دو بار؟ یا اصلاً زنگ نمیزنی؟ اما این همون دوست صمیمی ته که وقتی پیشت بود بهش هفته چند بار زنگ میزدی، ساعتها باهاش حرف میزدی، هر سال برای تولدش ۱۰-۲۰ هزار تومن هدیه میخریدی. هر وقت میرفتی مسافرت براش… به خواندن به این عصر میگن عصر ارتباطات! ادامه دهید