این منم. باز پا در راه گذاشتهام. دلم آشوب است از رفتن. دوباره چمدان بستهام. این منم، خسته از نرسیدن. صدای رفتنم را میشنوم. خودم را میبینم که جعبهها را میبندم، میگذارم روی هم. جعبهها سنگینند، پرند. پرند از من. پر از علاقهها، پر از روزهای مبادا و پر از روزهایی که شاید نیایند. این… به خواندن پا به راه ادامه دهید