خمیرِ بازی

من مثل یه خمیرِ بازی ام. هرچی روزگار مشت و مالم می ده، خستگیم بیشتر در می ره. نرم تر می شم. حباب های هوام از بین می ره. روز به روز پررنگ تر می شم. آماده تر برای داشتن یک عالمه شکل های خوب, خلاق و عجیب.

مکالمات ایرانی

ر- چرا بچه دار نمی شین؟م- خب می دونی که وضع مالی مون اصلا خوب نیست. توی خونه ماهم که خودمون دو نفر به زور جا می شیم.ر- پول نداشته باشین, نمی میرین که!م- !!!...........................................خانم ۳۲ ساله خارج رفته, به دختر ۲۱ ساله داخل ایران: این آدم چه چیزایی داره که تو رو جذب می کنه و فکر می کنی برای ازدواج مناسبه؟۲۱… به خواندن مکالمات ایرانی ادامه دهید

برای صلح

نمی دونم، شاید هر دو ما به یه جنگ فشرده یک ساله احتیاج داشتیم. یه لجبازی تمام عیار, جنگ قدرت و زور و رو کم کنی. جنگی که شاید ریشه ای عمیق در گذشته ها داشت. جنگی برای صلح و برای آتش بست با درونمون. برای رشد و بلوغ. 

امتحان مادری

دیروز و پریروز دوباره با بچه ها بودم. قول داده بودم ببرمشون موزه کودک. خودم هم خیلی خوشحال بودم چون بزرگ ترهارو تنهایی اونجا راه نمی دن و من خیلی دلم می خواست که یه بار برم. تمام وقتی که باهاشون بودم, تمام سعی ام رو کردم که همه چیزایی که تئوری بلدم رو اجرا کنم. به… به خواندن امتحان مادری ادامه دهید