روز اول که اومدم این دانشگاه، توی کلاس یه دختر ۱۸-۱۹ ساله توجهم رو جلب کرد. کمی نگاهش کردم، به نظرم ایرانی اومد. هر چی بیشتر نگاهش میکردم، بیشتر به نظرم میاومد که ایرانیه، یکی دو جلسه گذشت، داشتم از فضولی میمردم و دیگه حاضر بودم قسم بخورم که ایرانیه. بالاخره رفتم جلو و پرسیدم… به خواندن واقعا چرا؟!؟! ادامه دهید
ماه: فوریه 2011
عشقِ پیر یا پیرِ عشق
روزی که فهمیدم خانومی که قراره توی سفر هنری ۳ روزهام منو همراهی و راهنمایی کنه، یه خانوم ۷۰ ساله است، گفتم وای! نکنه هی بگه ننه من که پام درد میکنه، ننه من که این همه راه رو نمیتونم بیام، ننه اینجوری، ننه اونجوری! نمیدونم چرا یک لحظه یادم رفت که توی ایران نیستم… به خواندن عشقِ پیر یا پیرِ عشق ادامه دهید
۱۸ سالگی؟
دوباره با یه دختر ایرانی آشنا شدم که عاشق یه پسر اروپایی شده که ۱۰ سال از خودش کوچیک تره! آیا این معنیش نیست که در نسل من آدمهایی هستن که اصلا ۱۸ سالگی نکردن؟ خود من مدتیه حال و هوای ۱۸ سالگی زده به سرم!
امروز آفتابی است
من روزهای آفتابی را دوست دارم. روزهای آفتابی بوی مادرم را میدهد وقتی که میخندید. روزهای آفتابی بوی آب پر از کلر استخر را میدهد، بوی کرم ضدّ آفتابی که بوی تعطیلات تابستان را میدهد. صدای روزهای آفتابی مثل صدای گنجشک هاست و مرغهای عشق که یکدیگر را صدا میزنند، صدای کلاغهای دور دست را… به خواندن امروز آفتابی است ادامه دهید
بچهام
چند روز پیش داشتم دم ظرفشویی آلو میشستم، توی یه لحظه به این فکر کردم که چند سال دیگه مونده تا بچهٔ من انقدر بزرگ بشه که بتونه روی پاهای تپلوش بایسته و دست کوچولوش رو برای گرفتن آلو از من دراز کنه؟ یهو فکر کردم آلو هسته داره، باید بهش بگم مامان جون هستش… به خواندن بچهام ادامه دهید
دلم تنگه
دلم برای مرغابیهای توی رودخونه، برای پیراهنهای رقصان در باد، دامنهای کوتاه و پاهای برهنه تنگه.
باله
جمعه شب برای اولین بار بود که رفتم یه باله رو زنده نگاه کنم. یکی از دوست هام یه بلیط مجانی اضافه داشت که داد به من. خیلی هیجان داشتم. بخصوص درست اولین لحظهای که شروع شد و اولین بالرین رو دیدم. همیشه دلم میخواست یه بار هم که شده برم و باله رو از… به خواندن باله ادامه دهید
قصهٔ آن زن که رفت
این مطلبی رو توی ریدر خوندم، برای اون زن نگران و ناراحتم. شاید داستانش این باشه، یا شاید چیزی شبیه به این، بیاین همدیگرو درک کنیم. انقدر زود قضاوت نکنیم راجع به آدما.زن مییاد خونه، دیروقته، خسته است. مرد نمییاد استقبالش، زن سلام میکنه، مرد داره یه فیلم بی سرو ته رو توی اینترنت نگاه… به خواندن قصهٔ آن زن که رفت ادامه دهید