برای مادری که رفت

درست یک هفته است که نیستی و من تنها ۳ روز است که از نبودنت خبر دارم. نبودنت عجیب است. انقدر همیشه بوده‌ای، که اصلا نمی‌شود نباشی. تازه امروز توانستم بفهمم که دیگر نیستی، توانستم گریه کنم. امروز از تمام خاطراتم عبور کردی و رفتی توی قلبم و آنجا آرام نشستی. لبخند و چهره‌ات از… به خواندن برای مادری که رفت ادامه دهید

رنگ‌های بدنم

وقتی کسی مرا رها می‌کند، چنگ می‌اندازم در هوا اما نمی‌گیرمش. دوباره و دوباره چنگ می‌اندازم. عصبانی می‌شوم، مشت و لگد می‌اندازم انگار. یک حالی دارم که انگار بنفش است، بنفش متمایل به سرمه‌ای، رنگ رگ‌های بیرون زده دست، رنگ رگ‌های بیرون زده گردن. قرمز تیره است، به رنگ فریاد، به رنگ عربده.رها که می‌شوم،… به خواندن رنگ‌های بدنم ادامه دهید