جامعه ما، جامعه بعضی‌ ها

امسال این کارِ در به دریم با بچه ها از همیشه سخت تره، انگار که ١٠ سال پیرتر شده باشم، انگار دیگه توان پارسال رو ندارم. کار سخت و بدنی تو گرما، زیر آفتاب توی پارک، بعدم ٣ ساعت سرو کله زدن با بچه ها و دوباره کار بدنی. شاید هم به خاطر اینه که می بینم اینا یه آزادی و شادی… به خواندن جامعه ما، جامعه بعضی‌ ها ادامه دهید

زندگیم

از یه طرف زندگیم قاطی پاتی یه، تکلیف کار و ویزا و دانشگاهم معلوم نیست، به خیلی از کارای معمولی زندگیم نمی رسم، از کارهای کوچیک و موقت خسته شدم و دلم می خواد یه کار درست حسابی پیدا کنم که بتونم زندگیمو باهاش بگذرونم، نمی رسم وبلاگم رو بنویسم، گاهی مطالبی رو شروع می کنم و نصفه ول می کنم،… به خواندن زندگیم ادامه دهید