امسال این کارِ در به دریم با بچه ها از همیشه سخت تره، انگار که ١٠ سال پیرتر شده باشم، انگار دیگه توان پارسال رو ندارم. کار سخت و بدنی تو گرما، زیر آفتاب توی پارک، بعدم ٣ ساعت سرو کله زدن با بچه ها و دوباره کار بدنی. شاید هم به خاطر اینه که می بینم اینا یه آزادی و شادی… به خواندن جامعه ما، جامعه بعضی ها ادامه دهید
ماه: آگوست 2012
زندگیم
از یه طرف زندگیم قاطی پاتی یه، تکلیف کار و ویزا و دانشگاهم معلوم نیست، به خیلی از کارای معمولی زندگیم نمی رسم، از کارهای کوچیک و موقت خسته شدم و دلم می خواد یه کار درست حسابی پیدا کنم که بتونم زندگیمو باهاش بگذرونم، نمی رسم وبلاگم رو بنویسم، گاهی مطالبی رو شروع می کنم و نصفه ول می کنم،… به خواندن زندگیم ادامه دهید