چهل سالگی و حواشی آن

روزها تندتند می‌گذرند و من مدام به چهل سالگی فکر می‌کنم. به زمانی که دارد من را می‌شمارد و از من جلو می‌زند. به پرونده‌های ناتمام فکر می‌کنم، به روزهای نیامده، به صدای گریه‌ها و خنده‌های کودک متولدنشده. بیماری‌ها و چک‌آپ‌هایی که مربوط به این حوالی از سن و سالند.کارهایی هست که بالاخره باید شروعشان… به خواندن چهل سالگی و حواشی آن ادامه دهید

همچنان در خلال کرونا

از اواخر ماه می، که خرداد شروع شده بود، بارندگی‌های متعددی شروع شده. بارش‌های طولانی، دو یا سه روز پشت سر هم، با وقفه‌های کوتاه و یک روز کمی گرم و آفتابی و دوباره بارندگی. امروز که چهارم ژوئییه است، آسمان همچنان می‌بارد. هوای این روزها حسی از پائیز دارد و بهار. حسی دارد از… به خواندن همچنان در خلال کرونا ادامه دهید

این روزها چگونه می‌گذرند؟

روزها سرد شده‌اند. ناجوانمردانه سرد. رطوبت بالا و باد، هر دو در مغز استخوان‌هایم رخنه کرده‌اند. درد تنها چیزی است که رهایم نمی‌کند. شاید هم منم که رهایش نمی‌کنم برود، کسی چه می‌داند؟مرگ همه جا را پر کرده. گلی جون هم چند روزی است که رفته. اصلا از تصورم خارج بود که حالاحالاها برود. اصلا… به خواندن این روزها چگونه می‌گذرند؟ ادامه دهید

روزهای سخت از آن چه که فکر می‌کنیم به ما نزدیک‌ترند

پنجشنبه است. ساعت از ۱۱ شب گذشته. از دوشنبه صبح زود آب گرم قطع شد و این قطعی تا دیشب ادامه داشت. قطعه‌ای از آب‌گرمکن خراب شده. آب‌گرمکن قدیمی است، قطعه‌اش گیر نمی‌آید، سفارش دادیم تا برسد طول کشید. آن دو شب روی گاز آب گرم کردم، ریختم توی تشت. از توی تشت با آب‌گردون… به خواندن روزهای سخت از آن چه که فکر می‌کنیم به ما نزدیک‌ترند ادامه دهید

من گاهی گورخر سیاهم با راه‌های سفید و گاهی گورخر سفیدم با راه‌های سیاه

من در بخش‌هایی از زندگی یک آدم کاملا معمولی هستم و در بخش‌هایی از آن یک آدم خاص. بیشتر اوقات خوشحال هستم و گاهی غمگین. گاهی عصبانی می‌شوم اما یاد گرفته‌ام عصبانیتم را مدیریت کنم. من بیشتر اوقات مربی خیلی خوبی هستم،بیشتر اوقات بچه‌ها را خیلی دوست دارم و بیش از نیمی از اوقات عاشقشان… به خواندن من گاهی گورخر سیاهم با راه‌های سفید و گاهی گورخر سفیدم با راه‌های سیاه ادامه دهید

انگار که برق همه جهان رفته باشد

یک هفته شده که اینترنت ایران قطعه. دوستی می‌گفت به تو چه دخلی داره، تو که اون سر دنیا مشکل اینترنت نداری. اما الان سال‌هاست که آدم‌ها همه به هم متصل هستن، از این سر دنیا تا اون سر دنیا. ارتباطم با پدر و مادرم و دوست‌هام قطع شده، انگار که برق همه دنیا رفته… به خواندن انگار که برق همه جهان رفته باشد ادامه دهید

یاد باد آن روزگاران، یاد باد

هجده سال پیش، زمانی که اینترنت دایل‌آپ، راه جدید ارتباطی و اشغال شدن تلفن‌هاشده بود، به شبکه‌ای متصل بودم که اینترانت بود. یک عده جوان دور هم جمع شده بودیم، حق عضویت کمی می‌دادیم و با آیدی‌های هچل‌هفتی که برای خودمان ساخته بودیم، با هم در ارتباط بودیم و کلی صفا می‌کردیم. با هم قرار… به خواندن یاد باد آن روزگاران، یاد باد ادامه دهید

چند قدم تا چهل سالگی

نرسیده به چهل سالگی روزهای عجیبی است. دیگر به جایی رسیده‌ام که دور و اطرافیتانم یکی‌یکی خسته می‌شوند، یکی‌یکی نابود می‌شوند، یکی یکی می‌میرند. به جایی رسیده‌ام که شماره تلفنی را روی گوشی‌ام ذخیره دارم از کسی که چند هفته است مرده. نمی‌دانم شماره را پاک کنی یا پیغام‌هایش را نگه دارم یادگاری. کسی که… به خواندن چند قدم تا چهل سالگی ادامه دهید

جنگل را سراسر مه گرفته

اکتر به نیمه رسیده و هوا سرد شده. امسال زودتر از پارسال سرما شروع شد. دو روز است صبح زود که بیدار می شوم، جنگل را پوشیده در مه می بینم. چند وقتی است که کار مهدکودک را رها کرده‌ام و چسبیده‌ام به پروژه‌های شخصی. خسته‌ام و در حال حاضر تفریح و سرگرمی‌ای به جز… به خواندن جنگل را سراسر مه گرفته ادامه دهید

بازگشته‌ام به دیاری که چیزی است بین غربت و وطن

دوباره چمدان بستم. کارتون‌ها را بستم، یکی گذاشتم روی هم. بیش از ۶۰ کارتون. همه چیز را بسته‌بندی کردم. هی پیچیدم، هی چسب زدم، هی پیچیدم، هی چسب زدم. خسته بودم، توان در تنم نبود. روز آخر دست‌هایم را به زور می‌آوردم بالا و یک دفعه آخر شب توانم تمام شد. بیشتر جعبه‌ها سنگین بودند… به خواندن بازگشته‌ام به دیاری که چیزی است بین غربت و وطن ادامه دهید