شور زندگی

بعداز ظهر بود. مشغول خرید توی یه فروشگاه بزرگ مبلمان، خیلی دور از مرکز شهر بودم. مبایلم زنگ زد. کریس پشت خط بود. رئیس مدرسه رقصی که قبلا بارها برای گریم کردن بچه ها برای رقص یا تولد، به اونجا رفته بودم. چند روزی بود که به فکرش بودم. دوست داشتم بعد از مدت ها ببینمش. اما تمام مدت این… به خواندن شور زندگی ادامه دهید

*بار دیگر شهری که دوست می داشتم

سفرم راحت بود. تقریبا بیشتر راه رو خوابیدم. با خوشحالی وارد فرودگاه می شم. دلم برای شهرم تنگ شده بود. برای زبان مردمانش و هوای تمیز و سبکش. صبح زوده، همه جا ساکت و آرومه. هوا سرده و بدون دستکش انگشت های دست بی حس می شن. همه چی منظمه. به هر جا که نگاه می… به خواندن *بار دیگر شهری که دوست می داشتم ادامه دهید

به دنبال یک جو ارزشِ انسانی

از وقتی پام رو توی تهران گذاشتم، تا همین پریروز، اینجا و اونجا بارها دیدم که ارزش انسانی چه آسون خدشه دار می شه. ارزش انسانی برای من خیلی مهمه، هر بار که می رم ایران، خیلی غصه می خورم از اینکه می بینم انقدر راحت به احترام و ارزش یک انسان ضربه وارد می شه. انقدر راحت آدم… به خواندن به دنبال یک جو ارزشِ انسانی ادامه دهید