این روزا انگار که روی تشک فنر بپرم, حالم بین بد و خوب در رفت و آمده. صبح اول وقت در خونه رو با اعصاب خورد باز کردم و اومدم بیرون, یه دفعه برف زد تو صورتم. یه ذوقی کردم که حالم تو یه لحظه عوض شد. فکر کردم بلاخره آرزوهایی هم هستن که برآورده می شن. خوبه که برف بیاد و سفیدی روی… به خواندن هستم ولی خسته ام ادامه دهید
ماه: ژانویه 2014
توکای سیاه
روز خاکستری بود قلبم تنها بود از تنها پنجره روشن خانه دیدم توکا تنها آمد نشست روی پیچک بی برگ روبرو شاید خواست بگوید که امیدی هستاشک آمد توی چشمم اما نریخت دیگر قطره اشکی نمانده بود دیشب همه را ریخته بودم
این مال من, این مال مهمون …
صبح موقع صبحانه, اومدم یه سینی بردارم, دستم رفت طرف سینی چوبی نقاشی شده ای که ایران از صنایع دستی خریدیم. فکر کردم حیفه؟ بعد فکر کردم, نه, مگه خودم چمه که ازش استفاده نکنم؟ چرا حیفه؟ وقتی که قشنگه باید دیده بشه, به جای این که کنار دیوار بدون استفاده بمونه. احترام به خود, چیزیه که در… به خواندن این مال من, این مال مهمون … ادامه دهید
دلم روشنه
چند وقتی یه که دیدم به زندگی مثبت تر شده, سعی می کنم لحظه رو دریابم و بهترین رو ازش بسازم. خب مسلما همیشه موفق نمی شم اما از پیشرفتم راضیم و فکر می کنم این یکی از بهترین نتایج سال ٢٠١٣ بود برام. از وقتی دوستم سرطان گرفته سعی می کنم زندگی رو آسون تر بگیرم. توی تعطیلات تونستم استراحت کنم, کمی… به خواندن دلم روشنه ادامه دهید