روزها سرد شدهاند. ناجوانمردانه سرد. رطوبت بالا و باد، هر دو در مغز استخوانهایم رخنه کردهاند. درد تنها چیزی است که رهایم نمیکند. شاید هم منم که رهایش نمیکنم برود، کسی چه میداند؟مرگ همه جا را پر کرده. گلی جون هم چند روزی است که رفته. اصلا از تصورم خارج بود که حالاحالاها برود. اصلا… به خواندن این روزها چگونه میگذرند؟ ادامه دهید