به بهانه روز خشونت علیه زنان

قبل از این که مهاجرت کنم خشونت برام تنها کتک و مشت و لگد بود و جای انگشتان ضارب روی بدنم که قرمز رنگ می شد و دردناک بود. اصلا روحم هم خبر نداشت که روزهای زیادی از زندگیم رو تحت خشونت روانی گذروندم. خشونتی که تمام روزگارم رو تحت تاثیر قرار داد. از وقتی حدودا ۱۲ ساله… به خواندن به بهانه روز خشونت علیه زنان ادامه دهید

برداشتن مشکلات از سر راه

از چند روز قبل از که بیام این خونه، یک چیز ذهنم رو حسابی به خودش مشغول کرده بود. نداشتن ماشین لباس شویی.دوشنبه عصر یه سبد لباس رو زدم زیر بغلم و رفتم خونه خواهرم. تا هم بعد از دو ماه و نیم دیدارمون تازه بشه، هم تو اون ۲ ساعت که باهمیم، لباس هایی که ۳ هفته جمع شده بودن شسته بشن. وقتی با یه… به خواندن برداشتن مشکلات از سر راه ادامه دهید

روزهای پرکار

۲۰ روزه که ننوشتم. باز اومدم تو کافه مورد علاقه ام بالای کتابخونه شهر. نشتم و می نویسم. هرچی زمان می گذره، کافه شلوغ تر و پر سر و صدا تر می شه.سفر خیلی خوبی داشتم. مادریدِ پر سر و صدا و پر هیاهو، شهر رویاهام نبود. فهمیدم جایی که من دنبالشم، جنوب اسپانیاست. و اونجاست که باید به لیست… به خواندن روزهای پرکار ادامه دهید