دلم واسه اون روزایی که تو پارک لاله، مامانم منو دم آبخوریهای سنگی میزد زیر بغلش و دست مهربونشو میگرفت زیر آب، تا من توی گودی کف دستش آب بخورم، تنگ شده...
ماه: سپتامبر 2010
من و کتاب و مترو
یک هفته ست دارم به خودم عادت میدم که توی مترو کتاب بخونم . قبلنا همیشه حالم بد میشد. الان دارم سعی میکنم که کم و بیش بخونم . ولی وقتی محکم ترمز میکنه، کتابو نگاه نمیکنم، اگر نه اوق میزنم . توی اتوبوس هم هنوز نمیتونم زیاد کتاب بخونم، آخه خیلی تکون تکون میخوره.… به خواندن من و کتاب و مترو ادامه دهید
قابلمه دوزاری!
یه قابلمه استیلِ یه قرونی دوزاری بی خودکیِ نازک دارم، هر وقت میذارمش سر گاز، تا وقتی آبش جوش بیاد، هی تکون تکون میخورده و میلرزه و رقص بندری میکنه. روزای اول کلی میخندیدم بهش. امروز بعد از کمی دودو تا چهار تا کردن، به این نتیجه رسیدم که این اختراع انسانهای اولیه بود! بچهرو… به خواندن قابلمه دوزاری! ادامه دهید
امروز تولد وبلاگمه :)
باورم نمیشه، امروز یک ساله که وبلاگ مینویسم. پارسال این موقع ها، تصمیم گرفتم که وبلاگ باز کنم. باعث و بانیش هم اول گیسو بود، بعد شادی. چون خیلی اتفاقی وبلاگ گیسو رو پیدا کردم و هی خوندم و ذوق کردم، اون تنها وبلاگی بود که تاحالا خونده بودم. از اونجا هم بعد از مدتی… به خواندن امروز تولد وبلاگمه 🙂 ادامه دهید
کاردستی
پنجشنبه توی دانشگاه بچه شدیم، قرار بود که هر گروه یه کلمه واحد رو روی کاغذای خیلی بزرگ درست کنه. ما ۲ نفر بودیم، یکی هم بعدا بهمون اضافه شد. یه سری مهرهای کوچولوی بچه گونه بود، با استمبهای رنگی که من تاحالا استفاده نکرده بودم. کلی هم پست ایت و استیکر و اینا بود… به خواندن کاردستی ادامه دهید
عشقِ درس!
من عاشق درس خوندنم . انقدر جزوههای تر تمیز مینویسم، انقدر کتابها و متون رو با دقت میخونم و زیر جملات مهم خط میکشم. انقدر همه جارو رنگ و وارنگ میکنم. نکات مهم رو مینویسم کنارش، پست ایت میزنم، خلاصه نویسی میکنم. عاشق دنبال معنی گشتن توی دیکشنریم، ته تو همه نکات رو در مییارم.… به خواندن عشقِ درس! ادامه دهید
کی به کیه؟
هفتهٔ پیش که خیلی ذوق زده بودم، رفته بودم بیرون. از خیابون که میخواستم رد بشم، پشت چراغ عابر ایستاده بودم، یک عالمه آدم کنارم ایستاده بودن، یک عالم آدم روبروم. یه دفعه انگار میخواستم داد بزنم، به همه بگم که چقدر ذوق زده ام. یه ان فکر کردم، چند تا از این آدمهایی که… به خواندن کی به کیه؟ ادامه دهید
خوابم مییاد…
لای پتوی سبز و آبی دراز کشیدم، هی از این پهلو به اون پهلو میشم، خدا خدا میکنم خوابم ببره. آسمون ابریه، پنجره بازه. همسایهها ساکتن . خورشید انقدر زردنبوِ که میشه صاف تو چشاش نگاه کرد. هی فکر میکنم، فکر میکنم، فکر میکنم، از این ور به اون ور میشم. دو روزه خوابم نمیبره.… به خواندن خوابم مییاد… ادامه دهید
درهٔ پُر ستاره
دیشب ساعت ۱۰:۳۰ توی درّه بودم، بین دو کوه. سرد بود، خیلی سرد. ژاکت و کاپشن پوشیده بودم. آسمون پر از ستاره بود، خیلی. نمیشد شمرد، نمیشد انتهاشو دید. کهکشان راه شیری توی آسمون بود، خیلی قشنگ بود، خیلی. همه جا سکوت بود، پرنده پر نمیزد. کوهستان بود، سرد و تاریک و ساکت، با کهکشانِ… به خواندن درهٔ پُر ستاره ادامه دهید