دیروز و امروز رفتم جنگل، کلی قارچ پیدا کردم. اینقدر ذوق کردم که خدا میدونه. تاحالا انقدر قارچهای مختلف تو یه جا ندیده بودم، قبلا فقط چهار پنج جور قارچ دیده بودم. دیروز توی جنگل مرطوب کلی عکس گرفتم و ذوق کردم. امروز هوا سرد شده بود. ۷ درجه بود. نم نم بارون میاومد. کلی… به خواندن مُردَم از خوشی! ادامه دهید
ماه: آگوست 2010
کوهستان از نگاه یک پنجره
دوستی
شنبه شب یه دوست خوب زنگ زد، از یه راه دور. خیلی دلم میخواست صداشو بشنوم. گاهی آدمهایی مییان تو زندگیت که با اینکه مدتی کمیه میشناسیشون، گوشی رو که بر میداری، میتونی باهاشون یک ساعت از همه جا حرف بزنی. انگار که داری ادامهٔ حرفهای دیروزتو تعریف میکنی. و این به آدم احساس خوبی… به خواندن دوستی ادامه دهید
پابرهنه در کوهستان
دیروز و پریروز که بعد از کار، از توی راهروی نیمه تاریک خالی از کارکنان میگذشتم دلم کلی گرفت. من هر وقت کارهای فشردهٔ گروهی انجام میدم، بعدش همینطوری میشم، اصلا نمیتونم از اون آدما و از کارم جدا بشم. محیط کارم عالی بود، آدمهای مهربون و خوش اخلاق، غذای نسبتا خوب، محیط آرامشبخش. فقط… به خواندن پابرهنه در کوهستان ادامه دهید
کار کوهستانی
هر روز سوار اوتوبوس میشم و نیم ساعتی لابه لای دشتها و کوهها میرم تا به سر کار برسم. خیلی قشنگه. عاشق ابراییام که هر روز تا کمر کوه پایین مییان و منظره رو رویایی میکنن . امروز صبح بارون میاومد و بعدازظهر یه رنگین کمون گنده توی آسمون بود.الان ساعت ۷:۳۰ شبه، تازه کارم… به خواندن کار کوهستانی ادامه دهید
غُرِ کوهستانی!!!!
صبح زود که لای پتوی نرمالوی فیروزای از خواب بیدار شدم، از دیدن منظرهٔ پشت پنجرم دهنم باز موند. انقدر قشنگ بود که میخواستم از ذوقم جیغ بکشم. تمام کوه رو ابر گرفته بود، ابرها حسابی اومده بودن پایین، انقدر ابرها نرمالو بودن که دلم میخواست خودمو از پنجره بندازم توی بغلشون، بعد دستمو دراز… به خواندن غُرِ کوهستانی!!!! ادامه دهید
شناخت
بار اولی که رفتم خوابگاه دوران دانشجوی ش رو دیدم، خیلی عمیق به همه چیز نگاه کردم و فوری علت یک سری از رفتار هاشو فهمیدم. بار اولی هم که توی خونهای که توش بزرگ شده چند روزی مهمون بودم، به علت بقیهٔ رفتار هاش پی بردم. از دیدن محیطی که توش زندگی کرده، اتاقی… به خواندن شناخت ادامه دهید
کار
اینکه آدم برای کار بره شهرستان، یه حس عجیبیه برام. دفعهٔ اولی که برای کار رفتم یه شهر دیگه ۳ هفته پیش بود که فقط یه نصف روز باید میرفتم یه سری پروداکت یه فروشگاه رو عکس میگرفتم. اما الان فرق داره. چون دیشب ۵ ساعت زیر آسمون پر ستاره توی راه بودم تا اومدم… به خواندن کار ادامه دهید
کلاه
پریروز ظهر رفتم بالاخره پول یک ماه کار شبانه روزیم رو گرفتم، بعدشم یک راست رفتم خرید و چند تا لباس خریدم، شبشم که اون بالهٔ هیجان انگیز رو رفتم. دیروز صبح دوباره رفتم خرید. چند سال بود که دلم میخواست کلا بخرم، بالاخره دیروز یه کلاه تابستونی خوشگل پیدا کردم و خریدم. عصرش رفتم… به خواندن کلاه ادامه دهید
بالهٔ بارون
پریشب با یکی از دوستای ایرانیم رفته بودیم سینمای سرباز تابستونی مجانی شهر، باله نگاه کنیم. ساعت ۸:۳۰ که داشتم میرفتم، فکر کردم بد نیست که بارونیم رو بر دارم، بعد فکر کردم ولش کن، هوا که گرمه. رفتیم و اونجا نشستیم و برنامه شروع شد، یه سه ربعی که گذشت یواش یواش سرد شد… به خواندن بالهٔ بارون ادامه دهید