خودمریض/طبیب بینی‌ گاه به گاهی!

شاید همهٔ ما گاهی دوست داشته باشیم مریض شویم، بیفتیم روی تخت، خسته و درب و داغان بعد یکی‌ بیاید نازمان را بکشد، برایمان چایی بیاورد توی تخت، ناز و نوازشمان کند. اصلا ولو بشویم توی تخت و بشنویم که کسی‌ در آشپز خانه کار می‌‌کند، کاسه‌ کوزه‌ها را جابه جا می‌‌کند، فرنی درست می‌‌کند،… به خواندن خودمریض/طبیب بینی‌ گاه به گاهی! ادامه دهید

خوشبخت‌ترین پاهای دنیا

بعضی‌ خاطره‌ها انگار می‌‌رن یه گوشهٔ ذهن آدم قایم می‌‌شن. تا مدت‌ها هم نمی‌‌یان جلو. یکی‌ از اون خاطره ها، اتاق رخت کن کلاس باله مه‌. نمی‌‌دونم چرا چند وقت پیش یهویی اومد جلوی چشمم. اون اتاق کوچولوی پر از لباس که با عجله توش لباسامون رو عوض می‌‌کردیم، پاهای کوچولومون رو تندی می‌‌کردیم تو… به خواندن خوشبخت‌ترین پاهای دنیا ادامه دهید

دوست داشتن یا دوست داشته شدن، مساله این است!

این روزا به دوست داشتن فکر می‌‌کنم، به دوست داشته شدن، به عاشق بودن، به معشوق شدن. به اینکه واقعا دوست داشتن چیه؟ عشق چیه؟ به این که فرقشون چیه؟ کدوم بیشتر ضربه می‌‌زنه، کدوم بهتره، قشنگ تره؟ مرز دوست داشتن کجاست؟ به این که گاهی چقدر دوست داشتن ساده و راحته، به این که… به خواندن دوست داشتن یا دوست داشته شدن، مساله این است! ادامه دهید

آرزوی خواهر برادر

همیشه دوست داشتم یه داداش داشتم ۲-۳ سال از خودم بزرگ تر که مواظبم باشه، که تکیه گاهم باشم، یه خواهر داشته باشم هم سن و سال خودم،  حتا شایدم دوقلو، موهای همو ببافیم، برای هم آرایش کنیم، با هم لباس بپوشیم بریم مهمونی، با هم بریم لباس بخریم، از همین کار‌های روزمره که دختر‌های… به خواندن آرزوی خواهر برادر ادامه دهید

همینجوری

صبح ساعت ۱۰:۳۰ از خونه رفتم بیرون، رفتم خونه همکلاسی مهربونم که با هم تکلیف‌های عقب افتاده مون رو انجام بدیم. موقع انجام دادن تمرین‌های پیچیده کلی‌ می‌‌خندیدیم و آخر سر هم همه‌رو با هم انجام دادیم. برام چایی و قهوه و آب پرتقال آورد. تا ساعت ۴:۳۰ اونجا بودم، اگر من بودم لابد داشتم… به خواندن همینجوری ادامه دهید

برگشتم…

امروز صبحِ زود رسیدم، تقریبا تمام راه رو تا اینجا خوابیدم. شاید به خاطر این که خیلی‌ خسته بودم و شاید به خاطر این که به برگشتن و آرامش فکر می‌‌کردم. برگشتن به شهر مهربون و کوچیکم. همه جا ساکت بود، مثل همیشه، آرامش و سکوت. انگار که یک دفعه آرامش بهم هجوم آورد. انگار… به خواندن برگشتم… ادامه دهید

به خانه برگشتم، نه به آشیانه…

من آمدم، بالاخره ساعت‌ها پرواز کردم و برگشتم به خانه اما من پرواز کنان نیا مدم، من کشان کشان آمدم. من مثل سارا پر نکشیدم، من مثل پرستو‌ها به آشیانه برنگشتم، برای من آشیانه‌ای نبود. به خانه‌ای برگشتم که دیگر جایی‌ برای من ندارد، برگشتم به اتاق زشتی که دیگر مال من نبود و به… به خواندن به خانه برگشتم، نه به آشیانه… ادامه دهید