از وقتی آمده ام

از وقتی آمده ام، سه بار در ماشین لباسشویی لباس ریخته ام. هر با یک بازی ای از خودش درآورد و جان کند تا لباس ها را شست. امروز دوباره تعمییرکار آمد، دل و روده اش را درآورد و برد. گفت شاید درست شود.بن سای ۱۰ تا برگ تازه داده و دو تا از برگ… به خواندن از وقتی آمده ام ادامه دهید

زندگی شبیه به قصه ها

p.p1 {margin: 0.0px 0.0px 0.0px 0.0px; text-align: right; font: 11.0px 'Geeza Pro'; color: #000000; -webkit-text-stroke: #000000} span.s1 {font-kerning: none} span.s2 {font: 11.0px Helvetica; font-kerning: none} آرام آرام راه می روم و بو می کشم. به درخت های تازه سبز شده لبخند می زنم. عاشق بوی این شهرم. به اطراف نگاه می کنم، به بستنی ایتالیایی… به خواندن زندگی شبیه به قصه ها ادامه دهید

اُاُاُ هُپ!

روزها تند می گذرن، نمی خوام که تموم بشن. دلم می خواد بیشتر اینجا باشم. توی هوای بدون دود نفس بکشم و بدون ترافیک توی شهر جابه جا بشم. دلم می خواد باد بیشتر توی موهام بپیچه و دامنم رو برقصونه. دلم می خواد بیشتر و بیشتر به سکوت موزه و کتابخونه گوش بدم.این روزها… به خواندن اُاُاُ هُپ! ادامه دهید