چند قدم تا چهل سالگی

نرسیده به چهل سالگی روزهای عجیبی است. دیگر به جایی رسیده‌ام که دور و اطرافیتانم یکی‌یکی خسته می‌شوند، یکی‌یکی نابود می‌شوند، یکی یکی می‌میرند. به جایی رسیده‌ام که شماره تلفنی را روی گوشی‌ام ذخیره دارم از کسی که چند هفته است مرده. نمی‌دانم شماره را پاک کنی یا پیغام‌هایش را نگه دارم یادگاری. کسی که دوستش داشتم اما کم دیدمش، کم شنیدمش.
نرسیده به چهل سالگی اما متفاوتم از تصویری که از یک زن چهل ساله داشتم. زنی با یک خانواده خوشحال و کودکانی که دور و برش می‌دوند. نرسیده به چهل سالگی در یک اتاق زندگی می‌کنم در گوشه‌ای از دنیا، با ارتباطاتی محدود. اما با امید به آینده. تصوری از زنی که در ۵۰ سلگی باید باشم ندارم. دارم سرازی می‌رم. سرعتم تندتر از همیشه شده انگار.
ردی از درد مدتی است که همراهیم می‌کند. امید دارم به روزهایی که تصویری که از ۴۰ سالگی داشتم محقق شود.خوشحالم از همه چیزهایی که یاد گرفته‌ام. خوشحالم از اینکه راحت دلسرد نمی‌شوم و پشتکار دارم و امیدوارم چهل سالگی برایم سال درخشش باشد. تنها چند ماه باقی مانده…

بیان دیدگاه