من گاهی گورخر سیاهم با راه‌های سفید و گاهی گورخر سفیدم با راه‌های سیاه

من در بخش‌هایی از زندگی یک آدم کاملا معمولی هستم و در بخش‌هایی از آن یک آدم خاص. بیشتر اوقات خوشحال هستم و گاهی غمگین. گاهی عصبانی می‌شوم اما یاد گرفته‌ام عصبانیتم را مدیریت کنم.
من بیشتر اوقات مربی خیلی خوبی هستم،بیشتر اوقات بچه‌ها را خیلی دوست دارم و بیش از نیمی از اوقات عاشقشان هستم.
من گاهی از بعضی آدم‌ها متنفر هستم. من یاد گرفته‌ام در همان آدم‌ها هم گاهی چیزهای خوبی را کشف کنم. بیشتر اوقات منظم هستم و گاهی دوست دارم بی‌نظم باشم. بیشتر اوقات دوست دارم آشپزی کنم اما گاهی اصلا حوصله آشپزی و غذا خوردن ندارم و گاهی دوست دارم نهار را موقع صبحانه بخورم.
گاهی دوست دارم در گذشته زندگی کنم و خاطره باز باشم، گاهی به آینده فکر می‌کنم و گاهی در حال زندگی می‌کنم. بیشتر اوقات دوست دارم شنا کنم. من بیشتر اوقات خوش قول هستم، بیشتر اوقات سر وقت می‌رسم اما گاهی دلم نمی‌خواهم عجله کنم و برایم مهم نیست اگر دیر برسم.
گاهی بلدم از موقعیت بهترین استفاده را کنم و گاهی مغزم خاموش می‌شود و یاد می‌رود و می‌گذارم آن موقعیت بگذرد و برود.
گاهی یادم می‌رود انسانگرا باشم.
خودم را دوست دارم اما گاهی به خودم ضربه می‌زنم. گاهی شکننده و خسته می‌شوم، گاهی قوی و خستگی‌ناپذیرم. گاهی وابسته‌ام، گاهی خیلی مستقل. گاهی می‌توانم مستقل باشم اما انتخابم نیست.
این‌ها همه ویژگی‌های من هستند. لازم نیست همیشه در همه چیز بهترین باشم، گاهی می‌توانم معمولی باشم، معمولی معمولی…

بیان دیدگاه