از اواخر ماه می، که خرداد شروع شده بود، بارندگیهای متعددی شروع شده. بارشهای طولانی، دو یا سه روز پشت سر هم، با وقفههای کوتاه و یک روز کمی گرم و آفتابی و دوباره بارندگی. امروز که چهارم ژوئییه است، آسمان همچنان میبارد. هوای این روزها حسی از پائیز دارد و بهار. حسی دارد از مازندران. جنگل انقدر رشد کرده و سبز شده، که دیگر سبزتر نمیشود. یکی دو هفتهای است که صدای خندههای بچهها بیشتر از قبل در خیابان میپیچید. مدرسهها و مهدکودکها باز شدهاند. حتی استخرها هم باز شده، با پروتوکلهای بهداشتی مفصل. از روزی که استخرها باز شده، به غیر از یک یا دو روز، بقیه روزها باران شدید بارید و هوا سرد بود. چند بار قصد جنگل کردم که باران با من هماهنگ نبود و یک سره بارید.
کرونا پدیده عجیبی بود، پدیدهای که جهانی شد. یک چیز جهانی همهگیرِ همهجاگیر. فشار کاری خیلی زیاد شده، بدنم سالم نیست و یک جاهایی اصلا همکاری نمیکند.
امروز پانزدهم ژوئیه است و از دیروز حوالی ۲ بعدازظهر طوفان شد و بارندگی. بارندگی جزئی جدانشدنی از تابستان امسال است. چند روزی است که پشت سر هم مینویسم، تمام شب و روز، بیشتر روی کتابم کار میکنم تا پایاننامه. سعی میکنم هردو را باهم پیش ببرم. رفتن به دانشگاه سوئیس که منتفی شد. هزینهاش قابل پرداخت نبود واقعا. گاهی فکر رفتن به سرزمینهای دورتر را میکنم. برای تحصیل یا شاید بیشتر برای دیدن آدمهای دیگر و دیگریهای جدید و متفاوت و گاهی هم فکر میکنم که اصلا جان ندارم که بروم راه دور. تقویمم هر روز پر میشود از کارهایی که باید انجام دهم و کارهایی که به اتمام رساندهام، یک طرفش هر روز و تندتند چاقتر میشود. حتی روزهای پیشرو هم خالی نیستند. نمیدانم زمان چگونه به این سرعت میگذرد.
در این اوضاع کرونایی، خیال میکنم که دیگر حال و حوصله مراقبت از همه چیز را ندارم، همهاش بنشینم در خانه که نکند یک وقتی کرونا بگیرم. بیشتر از همه چیز دلم برای شنا کردن در رودخانه تنگ شده است. برای اینکه عرض رودخانه را شنا کنم، از میان کشتیهای بادبانی عبور کنم و برم به جاهی دور.
حدود ۲ ماه دیگر، دانشگاه دوباره باز میشود.همهاش به این فکر میکنم که بعدش چه میشود، از پاییز وضعیت کاریام چه میشود؟ اصلا میرسم کار کنم؟ با این ترم ۳ که در ترم ۴ فرو رفته به خاطر کرونا و با پایاننامهای که روز به روز به تحویلش نزدیکتر میشود. فکر مینم که روزهای فشردهای در انتظارم هستند، شاید فشردهتر از این روزهایی که صبحها در چشمبههمزدنی شب میشوند.